و من آن روز را انتظار می کشم !
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادریست .
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
و قلب
برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی .
روزی که آهنگ هر حرف ، زندگیست
تا من به خاطر آخرین شعر رنجِ جست و جوی قافیه نبرم .
روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد .
روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم ...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم .
احمد شاملو
+ نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۵/۱۰ ساعت 23:3 توسط سپیده
|
همه چی از یادِ آدم میره